agha aboozar كاربر تازه وارد
Posts : 8 تشکر : 0 Join date : 2010-04-05 Location : hamoonja ke sahel nadare
| Subject: حكايت هاي خنده دار Mon Jun 21, 2010 8:28 am | |
| اوليش ابوبكر رباني اكثر شبها به دزدي رفتي و چندان كه سعي كرد چيزي نيافت. دستارخود بدزديد و در بغل نهاد! چون در خانه رفت زنش گفت: چه آورده اي؟ گفت: اين دستار آورده ام. گفت: اين كه از آن خود توست. گفت: خاموش! تو نداني از بهر آن دزديده ام تا آرمان دزديم باطل نشود!!!
دوميش حاکم نیشاپور شمس الدین طبیب را گفت من هضم طعام نمی توانم کرد. تدبیر چه باشد؟ گفت : هضم کرده بخور!!!
سوميش وردکی(شخصي) به جنگ شیر میرفت.نعره می زد و بادی رها میکرد. گفتند: نعره چرا می زنی؟ گفت تا شیر بترسد! گفتند: پس باد چرا رها می کنی؟ گفت :من نیز می ترسم
| |
|
comiser كاربر تازه وارد
Posts : 19 تشکر : 0 Join date : 2010-06-21
| Subject: Re: حكايت هاي خنده دار Sun Jun 27, 2010 3:25 am | |
| ميشه گفت . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . با مزه بود | |
|