دوره 21 دبیرستان امام صادق
لطفا ثبت نام کنید. در صورت عضو بودن، وارد شوید
دوره 21 دبیرستان امام صادق
لطفا ثبت نام کنید. در صورت عضو بودن، وارد شوید
دوره 21 دبیرستان امام صادق
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

دوره 21 دبیرستان امام صادق

دوره 21 دبيرستان امام صادق
 
HomeGalleryLatest imagesSearchRegisterLog in

 

 شاهكار ادبي(داستان يك)

Go down 
+8
ali agha gole bagha
مهمان
s.mirebrahimi
agha aboozar
ALI.EBRAHIMI
Adamak
Hadi
m.a.s.moradi
12 posters
Go to page : 1, 2, 3, 4  Next
AuthorMessage
m.a.s.moradi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
m.a.s.moradi


Posts : 63
تشکر : -2
Join date : 2009-10-22
Location : IN THIS REALISM

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeMon Mar 08, 2010 1:49 pm

بعد از اينكه فروم ريست شد يه مشكلي پيش اومد ...اونم اين كه شاهكار هاي ادبيمون(داستان ها) پاك شد...
ميخواستم با زدن اين پست دوباره ادامه با داستان نوشتن كنيم...
خدا رو چه ديدي شايد اينيكي خوب از آب درومد...!!
فقط يه نكته :اگر كسي ميخواد خارج از متن داستان حرفي بزنه حتما Bold كنه
با تشكر


شروع داستان:
توي يه روز زمستوني يه مَرده داشت توي برفا راه ميرفت كه...
Back to top Go down
http://www.goodpc.blogfa.com
Hadi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
Hadi


Posts : 112
تشکر : -1
Join date : 2010-01-27
Age : 29
Location : یک جای خوب

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeMon Mar 08, 2010 2:52 pm

داستان رو به طرف بچه های مدرسه و کلا مدرسه نبرید ؛لطفا!
لطفا داستان رو جدی ادامه بدید و طنزش نکنید چون ما جنبه اش رو نداریم و داستان رو خراب میکنیم
اگر هم چیز خوبی به یادتون نمی یاد ، نیاز نیست حتما چیزی بنویسید ،چون داستان مثل 2 تا داستان پیش ،بهش گند میخوره !!!

که یک دفعه یک کودک با لباسی که مناسب این هوا نبود را دید که از سرما گوشه ای از دیوار کز کرده بود و از سرما میلرزید
یک دفعه ایستاد و به او خیره خیره نگاه کرد و ناگهان قطره اشکی از گونه اش سر خورد؛

او به یاد گذشته ی خود افتاده بود ....
Back to top Go down
m.a.s.moradi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
m.a.s.moradi


Posts : 63
تشکر : -2
Join date : 2009-10-22
Location : IN THIS REALISM

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeTue Mar 09, 2010 11:47 am

اخطار 1:esd21 چرا bold نكردي؟؟
خطاب به هادي: هادي نگو گريم گرفت...


مرده كاپشنشو دراورد و داد به پسره و ازش پرسيد:...
Back to top Go down
http://www.goodpc.blogfa.com
Hadi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
Hadi


Posts : 112
تشکر : -1
Join date : 2010-01-27
Age : 29
Location : یک جای خوب

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeTue Mar 09, 2010 11:53 am

یکم بزرگ شید
تو همه چیز نباید مسخره بازی در آورد
مدرسه رو به اندازه ی کافی به گند کشیدین
فروم رو بی خیال شید
تازه ریست شده....

یادش افتاد که در 5 سالگی پدر و مادرش را در آن حج خونین سال 66 از دست داده بود و بدون هیچ کس و کاری در این شهر درن دشت؛ یعنی تهران؛ تک و تنها بود که در همین شرایط ناگهان مردی دستش را گرفت و او را فرزند خوانده خود کرد و به او جا و مکان داد و به مدرسه اش فرستاد ...
او الآن 27 سال دارد و مهندس برق است و ازدواج کرده...

مجتبی دست کودک را گرفت و به خانه اش برد ....
Back to top Go down
m.a.s.moradi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
m.a.s.moradi


Posts : 63
تشکر : -2
Join date : 2009-10-22
Location : IN THIS REALISM

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeTue Mar 09, 2010 12:03 pm

Hadi wrote:
یکم بزرگ شید
تو همه چیز نباید مسخره بازی در آورد
مدرسه رو به اندازه ی کافی به گند کشیدین
فروم رو بی خیال شید


....

هادي تو چرا دوباره جو گشت ارشاديت گل كرده؟؟
مگه كسي تا الان چيزي گفته؟؟
اتفاقي افتاده؟
Back to top Go down
http://www.goodpc.blogfa.com
Hadi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
Hadi


Posts : 112
تشکر : -1
Join date : 2010-01-27
Age : 29
Location : یک جای خوب

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeTue Mar 09, 2010 2:55 pm

آقایان لطفا داستان را ادامه بدهید!
بعد منظورم این حرف مسخره پوریا و esd21 بود که "چرا تابستون نیست"
Back to top Go down
Adamak
کمک مدیر
کمک مدیر
Adamak


Posts : 14
تشکر : 1
Join date : 2009-12-20
Location : بین دو بیت شعر

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeTue Mar 09, 2010 3:50 pm

مجتبی دست در دست کودک داشت و ازش پرسید
راستی اسمت چیه پسرم
Back to top Go down
ALI.EBRAHIMI
كاربر تازه وارد
كاربر تازه وارد
ALI.EBRAHIMI


Posts : 47
تشکر : -1
Join date : 2009-10-23
Age : 27
Location : خونمون

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeWed Mar 10, 2010 11:10 am

اسم من مرتضي ست من چند ماه پيش پدر ومادرمو از دست دادم
Back to top Go down
agha aboozar
كاربر تازه وارد
كاربر تازه وارد
agha aboozar


Posts : 8
تشکر : 0
Join date : 2010-04-05
Location : hamoonja ke sahel nadare

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeMon Apr 05, 2010 4:34 pm

morteza khand:
yatimi darde bi darman yatimi .........
Back to top Go down
Hadi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
Hadi


Posts : 112
تشکر : -1
Join date : 2010-01-27
Age : 29
Location : یک جای خوب

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeFri Aug 20, 2010 2:19 pm

مجتبی هم که بچه دار نمی شد اونو برد خونه ...
Back to top Go down
s.mirebrahimi
كاربر فعال
كاربر فعال
s.mirebrahimi


Posts : 161
تشکر : 12
Join date : 2009-10-15
Location : solar system

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeFri Aug 20, 2010 7:49 pm

هادی یکم زیادی رفتی جلو

مجتبی پسرک را سوار ماشینش کرد؛ مرتضی از اینکه خانواده ای سرپرستیش را به عهده گرفته اند، غرق در خوشحالی شده بود ...

لطفا زیادی از هم دیگه ایراد نگیریم، هرکی هرجوری نوشت همونجوری بقیش رو ینویسیم، اینجوری داستان قشنگ تر می شه
Back to top Go down
ALI.EBRAHIMI
كاربر تازه وارد
كاربر تازه وارد
ALI.EBRAHIMI


Posts : 47
تشکر : -1
Join date : 2009-10-23
Age : 27
Location : خونمون

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSat Aug 21, 2010 3:37 am

اما وقتی مجتبی رسید خونه...
Back to top Go down
Hadi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
Hadi


Posts : 112
تشکر : -1
Join date : 2010-01-27
Age : 29
Location : یک جای خوب

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSat Aug 21, 2010 3:36 pm

مادر خوندش که کپ کرده بود به شوهرش شک کرد که شلوارت دوتا شده و زن دوم داری و اینم بچه اونه و با اون قهر کردی اینو برداشتی آوردی اینجت...
Back to top Go down
s.mirebrahimi
كاربر فعال
كاربر فعال
s.mirebrahimi


Posts : 161
تشکر : 12
Join date : 2009-10-15
Location : solar system

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSun Aug 22, 2010 2:59 am

2 تا چیز

1. این یعنی چی : "مادر خوندش که کپ کرده بود به شوهرش شک کرد" (من قصدم مسخره کردن نیست ایهاالناس)
2. میشه داستان تخیلی هم بشه دیگه؟
Back to top Go down
ALI.EBRAHIMI
كاربر تازه وارد
كاربر تازه وارد
ALI.EBRAHIMI


Posts : 47
تشکر : -1
Join date : 2009-10-23
Age : 27
Location : خونمون

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSun Aug 22, 2010 4:17 am

و شروع کرد به داد و فریاد...
Back to top Go down
مهمان
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
مهمان


Posts : 113
تشکر : -1
Join date : 2010-07-23
Age : 22
Location : عشاق الحسین

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSun Aug 22, 2010 6:21 am

بعد سرشو می زد به دیوار Evil or Very Mad
وباخود میگفت خانم من هیچ کارم
Back to top Go down
http://hagi.pelakfa.com/
Hadi
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
Hadi


Posts : 112
تشکر : -1
Join date : 2010-01-27
Age : 29
Location : یک جای خوب

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSun Aug 22, 2010 9:08 am

... اینم از تو سرما نشته بود
ولی زنش قبول نکرد و کار به دادگاه کشید ....
Back to top Go down
s.mirebrahimi
كاربر فعال
كاربر فعال
s.mirebrahimi


Posts : 161
تشکر : 12
Join date : 2009-10-15
Location : solar system

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSun Aug 22, 2010 3:03 pm

چند روز بعد ...
Back to top Go down
ali agha gole bagha
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
ali agha gole bagha


Posts : 82
تشکر : 0
Join date : 2010-04-24
Location : bashgah

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSun Aug 22, 2010 4:54 pm

مرد گفت:به تو چه ؟وزن خفه شد وپيش خود گفت: ايب نداره من كه زورم به اين نره غول نمي رسه پس مي رم سراغ بچه وسر اون خالي مي كنم.
پسرك بيچاره هم از زن بابا هه مي ترسيد و گفت عجب غلطي كردم با اين مرتيكه اومدم اينكه به زنشم رحم نمي كنه.


Last edited by ali agha gole bagha on Mon Aug 23, 2010 6:31 am; edited 1 time in total
Back to top Go down
مهمان
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
مهمان


Posts : 113
تشکر : -1
Join date : 2010-07-23
Age : 22
Location : عشاق الحسین

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeSun Aug 22, 2010 5:30 pm

بعد پسره کلشو زد به دیوار banghead
و بلند بلند گریه می کرد :OO
می گفتمن نه بابا می خواهم نه، نه نه....
Back to top Go down
http://hagi.pelakfa.com/
زال بیگی
كاربر تازه وارد
كاربر تازه وارد
زال بیگی


Posts : 20
تشکر : 0
Join date : 2010-08-17

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeMon Aug 23, 2010 5:50 am

وبعد بچه با خود فکر کردفکر که چه باید بکند
Back to top Go down
ali agha gole bagha
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
ali agha gole bagha


Posts : 82
تشکر : 0
Join date : 2010-04-24
Location : bashgah

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeMon Aug 23, 2010 6:33 am

و فكر و فكر كرد اما غافل از اينكه مخ پسرك پوكه و به جايي قد نمي ده.
Back to top Go down
ali agha gole bagha
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
ali agha gole bagha


Posts : 82
تشکر : 0
Join date : 2010-04-24
Location : bashgah

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeMon Aug 23, 2010 6:34 am

اسم زنه انسي خانم بود.
Back to top Go down
ali agha gole bagha
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
ali agha gole bagha


Posts : 82
تشکر : 0
Join date : 2010-04-24
Location : bashgah

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeMon Aug 23, 2010 6:36 am

شغل پدر تراكم فروشي ملك بود كه چند وقتي كساد بود.
Back to top Go down
ali agha gole bagha
كاربر نيمه فعال
كاربر نيمه فعال
ali agha gole bagha


Posts : 82
تشکر : 0
Join date : 2010-04-24
Location : bashgah

شاهكار ادبي(داستان يك) Empty
PostSubject: Re: شاهكار ادبي(داستان يك)   شاهكار ادبي(داستان يك) I_icon_minitimeMon Aug 23, 2010 6:41 am

روزي مرد به خانه آمد و گفت : انسي بچه هه رو بده ببرمش سر چار راه گل فروشي كنه. No
Back to top Go down
 
شاهكار ادبي(داستان يك)
Back to top 
Page 1 of 4Go to page : 1, 2, 3, 4  Next
 Similar topics
-
» داستان 3
» شاهکار بی ادبی (داستان یک)

Permissions in this forum:You cannot reply to topics in this forum
دوره 21 دبیرستان امام صادق :: متفرقه :: مطالب جالب و خواندنی و دیدنی-
Jump to: